به بهانه سالروز شهادت آیت‌الله قدوسی /

ملاحظات شهید قدوسی در قبال حق‌الناس شگفت‌انگیز است

ملاحظات شهید قدوسی در قبال حق‌الناس شگفت‌انگیز است

 خبرگزاری فارس محدثه حسینی : ابتدای شهریور به نام شهید لاجوردی و میانه این ماه شمسی برای آن‌ها که کوران حوادث ابتدای انقلاب را دیده و قلمه‌ها و زخمه‌های نهال انقلاب اسلامی را که این روزها به درخت تنومندی مبدل شده را به جان چشیده‌اند با نام شهید والامقام علی قدوسی گره خورده است.

حجت‌الاسلام و المسلمین قدوسی چهارده شهریورسال ۱۳۶۰ در کسوت دادستان کل انقلاب اسلامی و به جرم اعتدال و عقلانیتی که از او در همه مراحل کاری و برهه‌های تاریخی سراغ داشتند با حقد غیرقابل وصف منافقان کوردل در دفتر دادستانی بر اثر انفجار یک بمب به فیض شهادت نایل آمد.

به همین مناسبت و در سالروز شهادت این مرد الهی با سید اسدالله جولایی که از همکاران و همراهان این شخصیت انقلابی به حساب می‌آید گپ و گفتی داشتیم که در ادامه مشروح این مصاحبت از نظر می‌گذرد.

برای شروع بد نیست ما را به حال و هوای ابتدای انقلاب ببرید. روزهای پر تلاطمی که به حکم معمار کبیر انقلاب اسلامی و به فرمان آیت‌الله خمینی (ره) مردی چون شهید قدوسی عهده‌دار منصب دادستانی کل انقلاب بود.

با گذشت چند ماه از پیروزی انقلاب اسلامی در حالی که قضات دادگاه‌های انقلاب با اختلاف‌نظر و تشتت‌آرا بی‌نظمی و مشکلات زیادی بر بدنه نو پای نظام تازه‌تاسیس وارد کرده بودند، با دریات پیرسفر کرده انقلاب و با هدف برون‌رفت از وضعیت حادث شده آیت‌الله قدوسی طی حکمی از سوی امام خمینی به سمت دادستانی کل انقلاب منصوب شد. در مدت کوتاهی بعد از این انتصاب شهید قدوسی به جهت معلومات بالا و هوش سرشار با اعمال مقررات و اصلاحات بنیادی در نهاد دادستانی، با معاضدت دکتر بهشتی، تغییر و بعبارت بهتر تحولات محسوسی را در نیروهای دادستانی ایجاد کرد. برای نمونه ایشان برای نخستین بار آیین‌نامه دادگاه‌های انقلاب را به رشته تحریر درآورده و تغییرات بنیادی و بزرگی را نه فقط در دستگاه قضاء بلکه در زیربنای فعالیت‌های مجموعه‌هایی چون وزارت فرهنگ رقم زده و خدمات ماندگاری را از خود به یادگار گذاشتند.

شاید درجه علمی و تسلط شهید قدوسی نسبت به موضوعات فقهی و قانونی مغفول باشد. ایشان که به اذعان اساتید مبرز از متعلمان ملتزم آیات عظام سید حسین طباطبایی بروجردی  و سید روح‌الله خمینی بود در معیت علمای فاضلی چون مرتضی مطهری و سید محمدحسین بهشتی به محضر علمی سید محمدحسین طباطبایی نیز راه یافت و از حکمت و معنویت این عالم اعظم بهره‌مند بود. او پس از سال‌ها شاگردی نزد علامه طباطبایی، چنان مورد توجه ایشان واقع می‌شود که در ادامه آشنایی استاد و شاگرد شهید قدوسی به دختر ایشان، نجمه سادات طباطبایی را به عقد خویش درآورده و ارتباط‌شان بیش از پیش می‌شود. فقط هم تعامل آن‌ها به این محدوده سببی محصور نمی‌شود و از آن جا که علامه طباطبایی برای شهید قدوسی احترام خاصی قائل بودند، از همین رو بخشی از کارهای مهم ایشان به آیت‌الله قدوسی سپرده می‌شود. معروف است علامه در قبال این اختیارات فرموده‌اند: «هر وقت امری را به وی تفویض نمودم، دیگر از بابت آن امر آسوده خاطر بودم.»

قابل تامل این که اقدامات شهید قدوسی چه در زندگی شخصی و چه در محیط اداری با حساسیت مثال‌زدنی این مرد الهی نسبت به مسئله بیت‌المال و حقوق عامه پیگیری و اجرا می‌شد. مداقه و ملاحظات حضرت‌شان در قبال حق‌الناس به راستی شگفت‌انگیز بود و از سوی دیگر این میزان از مواظبت برای جمعی از همکاران در مجموعه قوه قضائیه چندان مورد قبول و باور نبود.

 او از صرف نهار در محل کار و استفاده از مزایا و امکانات اداری تا آن‌جا که من حضور ذهن دارم و به چشم دیده‌ام هرگز استفاده نمی‌کردند و همه حساب‌های دادستانی را با وسواس در خلوت‌ و بعضا در خارج از ساعات اداری رسیدگی می‌فرمودند. شاید باورش سخت باشد اما در قبال حقوق عامه این شخصیت آن قدر دقت و نظر داشتند که وقتی در پرونده‌ای طبق حکم قضایی برای نمونه انباری از مشروبات الکلی را توقیف می‌کردند شهید قدوسی دستور می‌دادند محتوای شیشه‌های مشروب را معدوم نموده و شیشه‌ مسکرات را اما به صاحب آن‌ها بازگردانده شود. این مرد در قبال این حکم می‌فرمودند مشروبات حرام است و می‌توان آن را از بین برد، ولی شیشه‌ها شامل این حکم نمی‌شود.

نسل‌های دوم و سوم انقلاب به بعد طبیعتاً اوایل انقلاب را به یاد ندارند. انقلابی که گفته می‌شود مدیران آن در ایام صدر انقلاب سمتی نمی‌گرفتند و اگر هم پذیرای ماموریتی در سنگری می‌شدند صرفاً یرای برای خدمت به مردم قبول مسئولیت می‌کردند برای سرمایه‌های ملی و نسل‌های امروز چندان باورپذیر نیست. به عنوان یک شاهد عینی اما در وصف آن روزهای بی‌مانند باید بگویم در کثرت اخبار منتشر شده از فساد این مدیر و آن مسئول در زیر بیرق حکومت اسلامی اما چهره‌های ماندگاری چون شهید قدوسی برای چای محل کار هم احتیاط می‌کردند. خدا شاهد است که حتی برای نوشیدن یک استکان چای که ارزشش آن زمان شاید یک ریال هم نبود، به شهید قدوسی اصرار می‌کردم اما ایشان بر حسب اعتقادات راسخی که در قبال بیت‌المال مسلمین داشتند احتیاط می‌کردند.

به سبب همین حساسیت در کار در نهایت پس از ۳۱ ماه خدمت در مقام قضاوت، آیت‌الله قدوسی که به راستی از سرمایه‌های گرانسنگ نظام به شمار می‌آمدند بر اثر انفجار یک بمب آتش زا در دادستانی کل انقلاب به شهادت رسیدند. یک فرد نفوذی از کارمندان دادستانی زیر اتاق شهید قدوسی از پیش بمبی را تعبیه نموده بود تا طبق زمان‌بندی مشخص در ساعت هشت و چهل دقیقه روز شنبه ۱۴ شهریور سال شصت انفجار بزرگی رخ می‌دهد. به نحوی که دیوار پشت سر ایشان جدا می‌شود. هرچند بعد از وقوع این جنایت بلافاصله آیت‌الله قدوسی را به بیمارستان ۵۰۱ ارتش انتقال می‌دهند و پس از آن برای معالجه تکمیلی به بیمارستان شهدا منتقل می‌کنند اما این چهره ماندگار به دلیل خون‌ریزی مغزی در نهایت به لقاء الله پیوست. روز بعد از حادثه نیز پیکر شهید بر دوش جمعیت با شکوهی از مردم غرق در خشم و اندوه تشییع و برای خاکسپار یدر در جوارمقدس حضرت فاطمه معصومه سلام‌الله‌علیها به قم منتقل می‌شود.

از نگاه شما تفاوت اساسی مدیران و مسئولان دیروز و امروز انقلاب در چیست؟

آیه 36 سوره اسراء می‌فرماید «وَلا تَقفُ ما لَیسَ لَکَ بِهِ عِلمٌ  إِنَّ السَّمعَ وَالبَصَرَ وَالفُؤادَ کُلُّ أُول ئِکَ کانَ عَنهُ مَسئولًا» چیزی را که به آن علم نداری دنبال نکن زیرا گوش و چشم و قلب همه مورد سوال قرار می‌گیرند. یک مسلمان باید حواسش جمع باشد که تا به موضوعی وقوف و علم نداشته بیان نکند. این شاید بارزترین تفاوت این نسل و آن نسل باشد. البته منکر وجود مسئولین دردآگاه و دغدغه‌مند در شرایط فعلی نیستیم اما به طور کلی در قبال رویه آن روزها و وضعیت حادث شده این روزها صحبت می‌کنیم. اگر این حقیقت بزرگ فراموش‌مان نشود که به آن چیزی که علم و تخصص نداریم ولو با وجود تعهد بسیار پافشاری نکنیم شرایط این نمی‌شود که هست. زیرا از قلب و گوش و چشم ما سوال می‌کنند که چرا گفتید و چرا فلان سمت را قبول کردید. همه باید بدانند که اگر می‌خواهند چیزی بگویند باید به حق باشد و با عدم تخصص خود جامعه را متشنج نکنند.

موضوع بی‌توجهی برخی مدیران متاسفانه خاطر همه دلسوزان نظام را مکدر کرده است. شخصی که چند 10 میلیون تومان در ماه حقوق می‌گیرد آیا به آبدارچی دفتر خودش نگاه نمی‌کند که 800 هزار تومان می‌گیرد؟ یا خدای ناکرده به آن هم می‌خوراند تا سکوت کند چه ؟! مردم وقتی می‌بینند مدیری بدون احتساب پاداش و حق ماموریت و دیگر اسباب دست‌ساز یکصد میلیون در ماه می‌گیرد یا وام چند میلیاردی را در کمتر از چند ساعت با بهره یک درصدی دریافت می‌کند و از پرداخت اقساط آن هم ابا دارد شاید باورش سخت باشد که برخی از همین مسئولین اشاره شده همان نیروهای پرشوری هستند که ابتدای انقلاب در جلسات مذهبی و دعای ندبه و نماز جمعه هم شرکت می‌کردند.

زمانی که اصلاً این حرف‌ها و ماجراها مطرح نبود، جلسه در تهران برگزار شده بود. برخی آقایان آن جلسه در خانواده خود مشکلاتی داشتند که گفتم قسم می‌خورم این مشکلاتتان به خاطر لقمه حرام است. قسم خوردم که پدر ما آقا سیدحسن حلبی‌ساز لقمه حرام به خانه ما نیاورده بود. حالا می‌مانیم که این پول‌های کلان و خودروهای آنچنانی از کجا می‌آید؟ ما که بنزسوار 50 سال قبل بودیم الآن دوچرخه هم نداریم و خدا را هم شکر می‌کنیم.

خاطرم هست پدر مرحوم بنده وقتی بعد از سن تکلیف دست ما را گرفتند و به نزد آیت‌الله فشارکی رحمه‌الله‌علیه فقیه آن زمان در مسجد صدر اصفهان بردند تا سهم شرعی خودم رو از درآمد حاصل از آهنگری 2 هزار تومانی که کسب کرده بودم به ایشان تقدیم کنم. در ایوان آجری این مسجد این مبلغ را به آقا دادم و ایشان یک پنجم مبلغ را برداشتند و 1600 تومان را به بنده برگرداندند.

مرحوم ابوی عصر به عصر در داخل دو قوطی از پولی که داشتند یکیش سهم سادات و یکی دیگر سهم امام را خودشان کنار می‌گذاشتند. چگونه ؟ عصر به عصر اما حالا چی؟! میلیارد میلیارد طرف کاسبی می‌کنه و مگه می‌تونه سهم واجب الهی خودش رو بپردازه. چرا نمی‌تونه چون در بیشتر موارد به طور مشروع این دارایی رو کسب نکرده و قدرت تصمیم گیری ندارد که از کدام ویلا بگذرد و از کدام سفر به کیش و فلان جزیره صرف نظر کند. البته بنده هم جزیره رفتم و به قول معروف کیش رو دیدم. یادمه قرار بود سال 1369 جمعی از اشرار رو ببرند جزیره فارور و به دستور آقای لاجوردی موظف شدم گروهی رو که می‌خواهند به این مکان انتقال بدهند تا در صورت مقتضی شدن شرایط برای انتقال گروه دیگری از مجرمان را به آن محل تدارک دیده شده ارزیابی کنیم. بنده هم به همراه مهندس انصاری و زریباف و دیگر دوستان برای رسیدن به این جزیره کشور از کیش سوار یک اتوبوس دریایی شدیم و در معیت یک قایق عاشورا به عنوان محافظ همراه به سمت فارو حرکت کردیم.

تا رسیدن به جزیره فارور هوا آرام و آفتابی بود لذا بعداز ظهر عزم برگشت کردیم. مسئول همراه بعد از استعلام از کارشناس هواشناسی و مطلوب بودن شرایط جوی سوار شدیم و یک ساعتی که در حرکت بودیم ناگهان هوا طوفانی شد و بعد شدت امواج حتی شیشه‌های این اتوبوس دریایی را در چند قسمت از جا کند و آب آمد توی کشتی و شرایط سختی داشتیم و به دلیل نامساعد بودن شرایط دریا و گم کردن مسیرد به تاریکی هم خوردیم و شب را در دل دریا سپری کردیم . (با خنده ؛) نه ناخدای بی‌خدای ما بی‌سیم داشت و نه قطب‌نما در تاریکی آن شب با پارو در شرایط که نمی‌دانستیم به کجا حرکت می‌کردیم تنها برای نجات از این وضعیت پارو می‌زدیم تا این که از دور نوری به چشم دیدیم و به سمت همان کورسوی امید حرکت کردیم . خلاصه به دوستان گفتم برای نجات جان خود و برای این که اطلاع نداریم دقیقا منبع نور چه کسانی هستند زیرپیراهنی خود را در بیاورید و به نشان صلح و بی‌طرفی به حرکت درآورید. همین که نورافکن‌ها نزدیک‌تر شدند در اوج خوشحالی متوجه شدیم دوستان سپاهی هستند که خوشبختانه با یدک‌کش کردن کشتی ما رو از مهلکه مرگ نجات دادند. چرا که قرار بود ما از فارور به کیش برویم اما به اشتباه به دلیل این که ناخدا مجهز نبود و وسیله جهت یابی نداشت به طرف کنگان در حرکت بودیم.

البته این سفر با همه سختی‌هایی که داشت مسبب خیر هم شد، چرا که بعد از بازگشت از این سفر کاری طی یک گزارش کامل از خطرات و مخاطرات انتقال اشرار به فارور نوشتیم که آیت‌الله هاشمی رفسنجانی، رییس جمهور وقت و دیگر مسئولان از این پیشنهاد منصرف شدند. در بخشی از این گزارش هم نوشتیم که اگر دزدان دریایی از این ماجرا باخبر شوند امکان ربایش از همان محموله و سفر اولی قطعی نباشد این واقعیت با درصد خیلی بالایی محتمل است. حالا بماند که زندانی و بیشتر اعدامی‌ها را الان با همه نظارت‌های دقیق و پیشرفته در مسیر و یا حین انتقال به شهرستانی دیگر یا دادسرا می‌دزدند و می‌برند و کسی هم در مواقعی امکان مقابله با آن را هم پیدا نمی‌کند.

این که بسیاری از کاسبان قدیم آموختن فقه را جزو برنامه‌های اساسی و اصلی خود می‌دانستند مربوط به گذشته‌های بسیار دوری نیست. این که همگی پیش از آمدن به دکان پای درس فقیهی مکاسب می‌آموختند یک رویای تاریخی و یک قصه غیرواقعی نیست. کاسب با احتساب دارایی موجود در گاوصندوق خود تعهدی قبول می‌کرد و چک را بر حسب میزان دارایی‌های خود صادر می‌کردند. اون‌ها یاد گرفته بودند که دسته چک معرف دارایی خودشون هستند و نه طبع سرکش هر کس برای بیان یک تعهد که ادای آن در بیشتر موارد برای متعهد ناممکن است. اما چه می‌شود گفت الان تاجر تازه آمده به بازار قوره نخوره تلاش دارد که مویز شده و به عنوان تاجر اسمی و رسمی برای خود بنا کند. البته این قسمت خوش بینانه موضوع هست بماند که الان عده‌ای تلاش دارند با وام‌های میلیاردی با بازپرداخت یک درصد برای خود پشتوانه بتراشند و معاش خودشان و آیندگانشان را این گونه تامین کنند.

خدای متعال در آیه 3 سوره صف می‌فرماید «یَأَیهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لا تَفْعَلُونَ» ای کسانی که ایمان آورده‌اید چرا چیزی می‌گویید که انجام نمی‌دهید؟ نزد خدا سخت ناپسند است که چیزی بگویید و انجام ندهید. مردم گرفتارند و گرفتاری را به کسی می‌گویند که بدانند مشکلاتشان را گوش می‌دهد و خودش پاک است. مردم با امید نامه‌های خود را و مشکلات خانوادگی‌شان را با بیت معظم رهبری مطرح می‌کنند. مردم امن‌تر و رهگشاتر از از آستان مقدس حضرت ثامن علیه‌السلام و مضجع شریف این امام همام سراغ ندارند که خواسته‌های خود را به صورت مکتوب در ضریح حضرت می‌اندازند.

اگر ممکن است از ارتباط خود با شهید قدوسی برای‌مان بگویید.

آیت‌الله قدوسی رحمت‌الله‌علیه بعد از انتصاب در کسوت دادستان کل انقلاب اسلامی طبق امر شهید بهشتی رحمت‌الله که در آن برهه تاریخی دبیرکل حزب جمهوری اسلامی بودند از چند نیرو دعوت به همکاری کردند. بنده و چند نفر دیگر از دوستان از جمله شهید لاجوردی، برادر ایشان آقا رضا لاجوردی، مرحوم حاج اکبر پوراستاد ( از مبارزین شکنجه دیده و از تجار آهن پیش از انقلاب) و آقای غیوران بدنبال این دعوت وظیفه یافتیم به محضر شهید قدوسی مشرف شویم.

البته بنده پیش از انقلاب شخصا و خانوادگی با بیت ایشان در تعامل و تماس بودیم. در تاریخ 11/6/1358 ایشان ابتدا به عنوان رییس امور اداری دادستان کل انقلاب به بنده مسئولیتی را تفویض کردند و بعد از مدتی که خدمت ایشان انجام وظیفه شد 10/9/58 بود که به عنوان معاون اداری مالی دادستان کل انقلاب از سوی ایشان منصوب شدم. البته معاون دادسرای انقلاب اسلامی تهران را هر دو یک حکم واحد به بنده ابلاغ فرمودند. بعد که آقای لاجوردی در تاریخ 30/10/59  به عنوان دادستان انقلاب اسلامی تهران منصوب شدند، ایشان زیر همان حکم شهید قدوسی را تحریر فرمودند و اظهار داشتند بنده هم عین همین را به شما تفویض می‌کنم؛ لذا بنده همزمان معاون شهید آیت‌الله قدوسی و شهید لاجوردی بودم.

شهید قدوسی 15 مرداد سال 58 با حکم امام خمینی (ره) به عنوان دادستان کل انقلاب منصوب شد. بعد شهید بهشتی فرمودند که ما به همراه چند نفر دیگر به کمک ایشان برویم. شهید لاجوردی، بنده، برادر شهید لاجوردی، مرحوم حاج اکبر پوراستاد و آقای غیوران در حزب نشستیم و بحث کردیم. سپس خدمت شهید قدوسی رفتیم؛ البته از قبل از انقلاب با خانواده شهید قدوسی ارتباط خانوادگی داشتم. 11 شهریور 58 به عنوان مسئول اداری دادستانی کل انقلاب منصوب شدم. بعد از مدتی هم 10 آذر همان سال به عنوان معاون اداری مالی دادستان کل انقلاب و همچنین معاون دادسرای انقلاب تهران منصوب شدم. بعد هم که 30 دی 59 شهید لاجوردی به عنوان دادستان تهران منصوب شدند، شهید قدوسی برای من هم حکم معاون اداری مالی دادستانی تهران را صادر کردند.

خدا می‌داند حتی برای نوشیدن یک چای که ارزش آن شاید یک ریال بود به شهید قدوسی اصرار می‌کردم که «زبانتان از شدت خشکی در دهانتان به صدا درآمده است» اما خیلی احتیاط داشتند. اصرار می‌کردیم که تا شب می‌مانید چیزی بخورید. ایشان حتی از غذاهای کارکنان هم نمی‌خوردند. پلوماش هم که غذای سربازان بود، نمی‌خوردند. می‌گفتند می‌روم خانه. با اینکه ابلاغ امام خمینی (ره) را داشتند و مبسوط‌ ‌الید بود اما در دادستانی چیزی نمی‌خوردند.

پسر شهید قدوسی که در مجموعه دانشجویان همراه شهید چمران بود و قد بلندی هم داشت، می‌خواست جبهه برود به همین خاطر لباس پاسداری خواست. پاچه شلوارش برایش کوتاه بود. به پدرش موضوع را گفت اما شهید قدوسی گفتند برو ببین بقیه چکار می‌کنند تو هم همان کار را بکن. برو یه تیکه پارچه به‌ آن اضافه کن. واقعاً اینجوری نبود که چون دادستان است کار خاصی انجام دهد. خیلی بی‌اعتنا گفت ببین بقیه پاسدارها چه می‌کنند تو هم همان کار را انجام بده. پسر شهید قدوسی در نهایت هم در سوسنگرد به شهادت رسید.

زهد مسئولان در ابتدای شکل‌گیری انقلاب اسلامی بر کسی پوشیده نیست و روایت‌های منقول از شهید قدوسی زبانزد است اما می‌شود از شیوه مدیریت این مسئولان هم بگویید.

آن زمان در دادستانی اصلاً پول و بودجه‌ای نداشتیم. تلاش کردیم تا در سازمان مدیریت و برنامه، بودجه‌ای برای دادستانی لحاظ شود. به خاطر دارم که هر ماه، شهید قدوسی یک چک دو میلیون تومانی برای دادستانی می‌نوشتند و باید با این مبلغ، همه امورات و هزینه‌های دادستان کل و اوین همه را بنده به عنوان معاون اداری مالی با همین مبلغ باید اداره می‌کردم. خب پول نبود که برای همین منظور با شهید لاجوردی و شهید کچویی رفتیم و خیاطی بالای اوین را که تفریحگاه ساواکی‌های ملعون بود را به کارگاه خیاطی تبدیل کردیم. شیب استخر را پر کردیم و همین جا شد منبع درآمد ما برای مدیریت هزینه‌ها و از این طریق هم زندانیان مشغول به کار شدند و عایدی کمی برای خانواده‌های آن‌ها بود.

به یاد دارم صبح‌ها این گونه اداره امور را با شهید لاجوردی عزیز انجام می‌دادیم و ساعت 10 هر شب هم به همراه آقای قدیریان دو تایی می‌رفتیم منزل آقای قدوسی رحمت‌الله‌علیه در خیابان خواجه عبدالله انصاری (پل سیدخندان) و آنجا می‌نشستیم و تازه اطلاعات سری و محرمانه را با ایشان مطرح می‌کردیم. که یکی از همین شب‌ها هم توفیق پیدا کردیم محضر حضرت علامه طباطبایی رحمت‌الله‌علیه (پدر خانم ایشان) را درک کنیم  و در این فرصت بنده نالایق هم سوالاتی را به خاطر می‌آورم که با ایشان در مورد همین آیه 2 سوره مبارکه صفّ مطرح کردم.

بنده در این فضا بود که از نزدیک شاهد بودم وقتی پسر رشید آیت‌الله قدوسی در معیت گروه دانشجویان اعزامی به جبهه تصمیم داشتند همدوش فرزندان این مرز و بوم به جنگ بروند و از آنجا که به دلیل بلندی قد ایشان لباس رزم بر تنشان و بویژه اندازه شلوار به دلیل کوتاهی بسیار جلب توجه می‌کرد پدر بزرگوار ایشان که سمتی بزرگ در دستگاه حکومتی داشتند به فرزندشان فرمودند در مورد اصلاح کوتاهی شلوارت کاری را کن که همه می‌کنند لذا ایشان با پارچه ای که به پاچه شلوارشان دوختند عازم جبهه شدند.

خرداد سال 60 در زندان اوین قدری کار وجود داشت که باید چند نفر معتمد انجام می‌دادند به همین خاطر دو پسر شهید لاجوردی کمک کردند. سه شبانه‌روز در اوین کار کردند. روز سوم که می‌خواستند بروند شهید لاجوردی 3 هزار تومان به من داد تا به حساب دادستانی واریز کنم. عرض کردم این پول چیست؟ گفت حسین و محمد 3 روز در دادستانی ناهار خورده‌اند. گفتم حاجی جونم آ سد محمد و آ سد حسین اینها که 3 روز اینجا کار کرده‌اند؛ گفت کار کردن وظیفه‌شان بوده و تغذیه آنها وظیفه من است؛ پول را به حساب دادستانی واریز کنید.

در همان ایام بود که ماجرای شهید شاهچراغی رخ داد. ایشان هم از شاگردان مدرسه حقانی بودند. ایشان هم 25 تومان (250 ریال) به من دادند و گفتند این پول را به حساب دادستانی بریزید. گفتم پول چیست؟ گفت چند بار با تلفن دادستانی به منزل زنگ زده‌ام. ما این‌ها را داشتیم و بنده این بزرگان را توفیق زیارت‌شون رو داشتم.

پسر آقای لاجوردی دانشجوی پزشکی در تبریز بود. آقای چاپاری، مدیرکل زندان‌های آذربایجان غربی و شرقی و اردبیل بودند که روزی دیده بود پسر شهید لاجوردی جایی را اجاره کرده و روی روزنامه می‌خوابد. رفته بود فرش و وسایل خواب تهیه کند اما پسر شهید لاجوردی گفته بودند ما به سفارش پدرجان اجازه نداریم چنین کاری کنیم. مدیرکل زندان‌های آذربایجان شرقی به شهید لاجوردی زنگ زده بود که اجازه بگیرد اما شهید لاجوردی گفته بود شما اجازه ندارید چنین کاری کنید؛ پسر من هم مثل سایر دانشجویان است و هیچ امتیاز دیگری ندارد. دانشجوست و خودش باید گلیمش را از آب بیرون بکشد. حال وضعیت الآن را با آن زمان و آن مدیران مقایسه کنید. چه بورس‌هایی، چه پول‌هایی، چه ارزهایی اختصاص می‌دهند به بعضی‌ها. ببنید چه می‌گذرد به کسانی که الآن هستند و سیره امثال شهید قدوسی و لاجوردی‌ها را دیده‌اند.

یک روز آقای قرائتی را دعوت کرده بودند تا برای بچه‌ها صحبت کنند. وقت ناهار شد شهید لاجوردی گفت غذای زندان را بیاورید. همکاران گفتند اجازه بدهید از بیرون غذا سفارش بدهیم اما قبول نکرد و گفت آقای قرائتی هم مثل بقیه... من و زندانیان و آقای قرائتی همه یکی هستیم.

از تجربه همکاری خود با مرد پولادین انقلاب بگویید.

در همان زمان وقتی در اوین به عنوان معاون اداری و مالی دادستانی کل انقلاب منصوب شده بودم، طبق فرمایش شهید لاجوردی جدولی تهیه کردم تا به مجردها دو هزار تومان و به متاهل‌ها دو هزار و 500 تومان حقوق داده شود اما عمده نیروها 500 تومان را بازمی‌گرداندند که یکی از نیروهای‌مان همین آقای سراج بود که آن زمان کارمند بایگانی بودند و حتی به یاد دارم به همراه آقای تولیت از دوستان کاشانی همکار در اوین به دلیل تعهد کاری و کثرت کارها بعضی شب‌ها ایشان حتی در اوین می‌خوابید.

البته این سبک زندگی اسلامی و این سلوک به یادگار گذاشته بزرگانی چون شهیدان قدوسی و لاجوردی در بین جمعی از شاگردان آن‌ها همچون حجت‌الاسلام محسنی اژه‌ای نیز هنوز قابل ملاحظه است. زندگی پاک و مطهر سخنگو و معاون اول قوه قضائیه نیازی به بیان از سوی بنده نیست. ایشان جزو طلبه‌هایی بودند که به همراه آقایان صدیقی، نیری، مبشری، زرگر، پورمحمدی و بسیاری دیگر از شاگردان محضر مرحوم آیت‌الله محمد محمدی گیلانی (رییس دادگاه‌های انقلاب اسلامی) را درک کرده و افتخار همکاری با ایشان را داشتند.

طبق فرمایش گرانسنگ مقام معظم رهبری که فرمودند «کاری نکنیم که مردم به ما بی‌اعتماد شوند» این عزیزانی که نام‌های آن‌ها به عنوان موسسان دستگاه قضایی اسلامی در کشور یاد شد و چه این بزرگوارانی که به عنوان ذخایر از آن‌ها اسم بردم در راستای احیای این حقیقت کوشیده و وقت گذاشته‌اند.

وقتی بعضی‌ها در دادستانی نتوانستند اقتدار، تقوا و عدالت آقای لاجوردی را تحمل کنند شروع به مخالفت کردند. یک روز ساعت 10 که در اوین داشتم برای انجام ماموریتی در دادستانی می‌دویم (چرا که برای انجام امور معاونت اداری مالی و هم رسیدگی به مسائل فنی و مهندسی قزلحصار، رجایی‌شهر و پادگان شهید کچویی گاه به قدری وقت کم می‌آوردم که برای تسریع در روند انجام وظایف بیشتر با دویدن خودم را به مکان مورد نظر می‌رساندم) شهید لاجوردی به من رسید و محکم دستم را گرفت و گفت بیا برویم کار را تمام کنیم که در معیت ایشان به شورای قضایی رفتیم. آقای موسوی بجنوردی آنجا بودند. حرف‌هایی در جلسه شورا مطرح شد و شهید لاجوردی هم مقتدرانه گفت اداره حکومت اسلامی چیزی است که من می‌گویم. نمی‌شود مماشات کرد و چشم را بست. این‌همه شهید و ترور و انفجار کار چه کسی است؟ منافقان کردند اما برخی آقایان متاسفانه برنتابیدند و وقتی به اوین رسیدیم دیدیم ابلاغ زدند و آقای رازینی را به عنوان دادستان جدید معرفی کردند و حتی رونوشتی من باب تشکر برای آقای لاجوردی هم به ایشان داده نشد. البته فراموش نشود خود آقای رازینی نیز در جلسه حضور داشت.

در حکمی که داده بودند به دادسرا هم جهت اطلاع رونوشت شده بود و هیچ تشکری از شهید لاجوردی به خاطر فعالیت‌هایش نکرده بودند. همه نیروها برافروخته شدند. زنگ زدند آقای صانعی به اوین آمد و به این کار اعتراض کردند. برخی از نیروها «شعار مرگ بر سازشکار» هم خاطم هست که سر دادند. آقای صانعی عمامه‌اش را روی زمین کوبید و گفت من سازشکار هستم؟ بچه‌ها گفتند منظور ما شما نیستید ولی چرا اجازه دادید چنین اتفاقی بیفتد؟

شهید لاجوردی بدون اینکه خمی به ابرو بیاورد به منزل رفت و در زیرزمین شروع به کار خیاطی کرد و همان کارهایی را که پیش از این وظیفه دولتی انجام می‌دادند و در زمان خدمت هم در اوین آن را در قالب کارگاه خیاطی برای رفاه حال زندانیان راه‌اندازی کردند را دوباره شروع کردند و به دوخت روسری پرداختند. همان کاری که در زندان اوین برای زندانیان راه‌اندازی کرده بود. در این مورد هم نه مصاحبه‌ای کرد و نه اعتراضی. با اینکه کمرش را ساواک شکسته بود و چشم چپش را نابینا کرده بود اما صبح تا شب خیاطی می‌کرد. من اینها را دیدم و با اینها کار کردم. با آیت‌الله قدوسی و آیت‌الله یزدی زندگی کرده‌ام.

بعد از اینکه شهید لاجوردی به ریاست سازمان زندانها منصوب شد از دوستان قدیم دادستانی خود برای مدیریت بهتر دعوت کرد و همه آمدند و یاور ایشان در سازمان زندان‌ها شدند. محل آن هم دادسرای نظامی در تقاطع شهید قدوسی بود.  حضرت آقای شوشتری حفظه‌الله قبل‌تر که رییس سازمان زندان‌ها بودند آن ساختمان را از جغرافیایی (که الان محل دادگاه انقلاب است) برای سازمان زندانها گرفته بود. یک بار با آقای لاجوردی که صحبت می‌کردیم به ایشان گفتم این ساختمان 40 هزار متری که رسیدگی به امورات کلی آن هم وقت‌گیر است به چه درد سازمان زندانها می‌خورد. فرمودند خُب به نظرت چه باید کرد برای خلاصی این موقعیت؟ عرض کردم اگر اجازه می‌فرمایید به آقای رییسی زنگ بزنم و به ایشان بگویم شما از اوین تشریف بیاورید اینجا (یعنی سه راه معلم) و در مقابل ما می‌رویم اوین. حجت‌الاسلام رئیسی آن زمان دادستان انقلاب اسلامی تهران بود. همان موقع هم زنگ زدم و جلسه گذاشتیم و از جوانی ایشان هم آمدند دادستانی انقلاب و بنده در محضرشون بودم. شهید لاجوردی گفت به آقای رئیسی بگویید حالا که این جابه‌جایی انجام می‌شود، وسایل داخل سازمان زندانها و وسایل داخل زندان اوین را دست نزنید تا خراب نشوند و فقط پرونده‌ها را منتقل کنیم. دلیل عمده این درخواست هم نوع نگاه شهید به اموال بیت‌المال بود که دیدگاهش ارزان تمام کردن کار بود تا هزینه کمتری به بیت‌المال تحمیل شود و همین کار هم شد.

به اوین هم که آمدیم؛ ایشان بعد از مدتی که گذشت به من گفت من اینجا هم راحت نیستم. این اتاق‌ها بزرگ است و کارکنان نان و پنیر برای خود برمی‌دارند و می‌برند در این اتاق‌ها و درها را می‌بندد و تا زمان زیادی در ساعت اداری به گفتن و خوردن و خندیدن می‌پردازند. تا اینکه چاره‌ای به ذهن بنده رسید. به ایشان عرض کردم آقاجان اول انقلاب یک ساختمان برای نگهداری اموال قیمتی که از طاغوتی‌ها و منافقین گرفته شده بود را بنده از صورت انبار به یک اتاق بزرگ اداری تبدیل کردم که در پنجره 70 سانتی انبار به ارتفاع یک و نیم متری آنجا تغییراتی اعمال شد و در نهایت این محل به عنوان مکان مناسبی برای فعالیت مهیا گردید و سپس با یکدیگر برای بازدید رفتیم آنجا و ایشان هم گفتند یاعلی و خلاصه به آن نقل مکان کردیم. در نهایت از فضای 40 هزار متری خیابان معلم به مکانی در وسعت 3 هزار مترمربع در اوین آمدیم و در ادامه از آنجا هم به یک ساختمان 720 متری نقل مکان کردیم. این میز و صندلی که من و شما دور آن مشغول صحبت هستیم از زمان شهید لاجوردی اینجاست؛ به من گفت آقای جولایی من نمی‌خواهم میز کشودار داخل سازمان باشد.

این نوع شیوه کار کردن را به یاد دارم از اوین شروع شد. روزی ایشان به بنده گفتند باید یک میز بلند طراحی کنیم که همه وسایل روی میز باشد و نه در داخل کشو و زیر آن. لذا با هم به آهنگری اوین رفتیم ( به میز زیر دستانش اشاره می‌کند؛) و این میزها را که بنده به رسم یادگار با خود به ستاددیه آورده‌ام را ساختیم. آقای لاجوردی البته خودش نجار بود و با کمک هم یک میز فلزی با یک رویی چوبی ساختیم. یک میز بلند بود که من و شهید لاجوردی و دو تن از مدیران (آقای مرویان حسینی و میرزاآقایی) یک طرف می‌نشستیم و ارباب رجوع هم طرف دیگر... . لذا معاونان و مدیران همگی به دور یک میز بدون کشو می‌نشستیم. آقای لاجوردی تأکید داشت که بدون اضافه کاری عصر به عصر هیچ پرونده‌ای نباید روی میز باشد. اضافه کاری هم نمی‌داد. ایشان به شوخی می‌گفتند من اضافه بیکاری هم نمی‌دهم، چرا که باید کار روزانه خودتان را تمام کنید و بعد بروید. حالا الآن را ببینید که در مقابل کار انجام نشده حقوق می‌گیرند. شهید لاجوردی در این زمینه هم از کسی توصیه نمی‌پذیرفتند فلذا بسیاری برنتافتند.

البته چند بار وقتی ایشان با دوچرخه در خیابان و محل تردد داشتند مکرر با آیت‌الله یزدی مطرح کردم که آقا ایشان را منافقان مورد ترور قرار می‌دهند و هر چند ایشان قبول نمی‌کنند که نیروی محافظتی در کنار ایشان باشند اما به طور نامحسوس باید از ایشان مراقبت کرد. آقای لاجوردی در زمانی هم که دادستان بودند همه پاسدارها را از اطراف خودشان رد کرده بودند. ایشان نوشته بودند بنده خودم پاسدار هستم و حضور پاسدارها را برای حفظ جان نمی‌پذیرم.

روایت زندگی شهید لاجوردی را باید حتماً خواند و اشک ریخت. شهید لاجوردی با آن همه شکنجه، سختی و حبس در زندان‌های طاغوت اما بی‌توقع بود؛ بدون حقوق، ایثار، تلاش و پایداری می‌کرد. بدون اینکه سخنرانی و اعتراضی کند و کسی را زیر سوال ببرد زندگی کرد تا یک شهریور سال 77 به شهادت رسید.

پایان پیام/

۲۰ آبان ۱۴۰۲
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید