در خانواده ما صحبتی از قوانین جامعه، دانستنی حقوقی یا چک و سفته نبود. یک خانواده سنتی که آبرو را مهمتر از همه چیز میدانست. به خاطر همین حفظ آبرو هم دست به کاری زدم که عاقبتش شدن رخت بند به تن کردن.
به گزارش روابط
عمومی ستاد دیه کشور، با لباس سفید به خانه بخت رفته بود و انتظار میرفت با لباس سپید
بیرون آید. هرچند در دوران بارداري کتک هم میخورد ولی خانواده منعش کرده بودند که
مبادا حرف طلاق را بزند که آبرو برایمان باقی نمیماند! کاش به جای این همه
اعتقادات قدیمی، در همان راهروهای دادگاه کمی با حقوق و قوانین آشنا میشدم!
«مهکامه» زندانی
است، زمانی مثل دفتر مشق بچهها، سفتههایی که روبرویش گذاشتهاند، امضاء کرده،
بدون آن که از عواقبش اطلاعی داشته باشد. او بعد از مدتها توانسته مرخصی بگیرد و
در این دوران به ستاد دیه استان تهران واقع در خیابان سنایی، اعرابی 5 آمده تا دست
نیازش را بگیرند.
داستان زندگیش
را اینگونه تعریف میکند: متولد 1368 هستم. پدرم جانباز شیمیایی اعصاب و روان و
مادرم خانهدار است. یک برادر بزرگتر از خودم دارم که پرینتر تعمیر میکند. زندگی
معمولی داشتیم. بیشتر مشکل ما بیماری پدرم بود که نمیتوانست کار کند و هر بار بیماریاش
عود میکرد، شکستنی در خانه نمیماند.
بعد از پایان
دوره کاردانی در رشته معماری ساختمان، حمید به خواستگاریام آمد. او جزء اولین
خواستگارانم بود. خانواده بعد از تحقیق مختصری مرا پای سفره عقد نشاندند. بساز
بفروش ساختمان که خانهای در شهریار اجاره کرده و به ظاهر مشکلی نداشت ولی کمی بعد
به تدریج متوجه خیانتهایش شدم، هر چه میگذشت این خیانتها
را بیشتر آشکار میکرد و حتی خبر بارداری من هم تأثیری در این رفتار زشتش نداشت.
در این دوران
تلخ کتک میخوردم و حق اعتراض نداشتم. کمکم خانوادهام متوجه اختلافات ما شدند ولی
حرف پدر و مادرم یکی بود: ما آبرو داریم، با لباس سفید به خانه بخت رفتهای و با
لباس سفید در تابوت باید بیرون بیایی! چه معنی دارد طلاق بگیری؟ هیچ کس در فامیل
طلاق نگرفته، میخواهی انگشت نمای اطرافیان باشیم؟
با به دنیا آمدن
دخترمان مهنّا فکر میکردم کمی رفتار حمید بهتر می شود و میچسبد به زندگی ، اما
افسوس که خیالم باطل بود، بالاخره یکسال پیش زمانی که مهنّا 7 ساله بود طلاق توافقی
گرفتیم. مجبور شدم در مقابل حضانت که حربه شوهرم بود، همه حق و مهریه را ببخشم.
بچهام از دست کتکهای پدرش و دعواهای او خلاص شد و این آغاز فصل بعد زندگی ما بود.
خانواده مرا طرد
کرده و در اوج تنهایی دنبال راهی برای امرار معاش بودم. باجناق پسرعمّهام مصطفی
راهی پیشنهاد داد. با کمک یکدیگر در کردان ویلاهای مردم را اجاره میدادیم. ابتدا
دستم خالی بود. او کمی پول به من قرض داد. ابتدا سی میلیون و رفته رفته تا صد میلیون
… هر بار پولی میگرفتم، دو برابر سفته میدادم. سفتههای سفید امضاء که از عواقبش
خبر نداشتم.
کاش آن موقع می
دانستم سفته سفید امضاء یعنی چه؟ فکر می کردم مثل رسید پول است و به تدریج که بدهی
هایم تمام شد، پس می گیرم… فامیل هستیم… فامیل که علیه آدم کاری نمی کند!هر ویلایی
که اجاره می دادم، دویست هزار تومان مال من بود و بقیه را به حساب مصطفی واریز می
کردم.
به دلیل این که
ارتباط خوبی با مردم داشتم، هم صاحبان ویلا به من اعتماد داشتند، هم مسافران فوری
ویلاها را اجاره می کردند. مدتی بعد مصطفی گفت این پول ها را به حساب همسرم واریز
کن. کارم گرفته بود و در طی هفته چندین بار پول جابجا می کردم و خوشحال از این که
به زودی بدهی هایم تمام می شود و خودم به تنهایی کار می کنم. زمانی به خود آمدم که
پلیس به سراغم آمد.
تا زمان تشکیل
پرونده قضایی، نمی دانستم برای چه دستگیر شدهام. آن جا بود که فهمیدم مصطفی از من
شکایت کرده و پیامک ثناء چندین بار به شماره تلفنی که استفاده نمیکردم و مدتها
قبل خاموش کرده بودم ارسال میشد و مصطفی و همسرش این موضوع را میدانستند!
حتی چند سفته دیگر
هم در پرونده ام بود که خودم امضاء نکرده و خبر نداشتم. امضایم جعل شده بود و یک میلیارد
و 780 میلیون تومان بدهی به مصطفی بدهی باید پرداخت میکردم. هیچ راهی جز رفتن به
زندان نداشتم. طی یک ماه و نیم که در ندامتگاه زنان ماندم، در فستفود زندانیان
کار میکردم و حقوق هم میگرفتم.
چندین بار از
زندان تقاضای اعسار کردم و در نهایت قبول کردند. پانصد میلیون به عنوان پیش و 20 تومان
در ماه پرداخت کنم. در این مدت برای جعل امضاء و نیز پولی که به حساب همسر مصطفی
بابت طلبها ریختهام، شکایت کردهام که در دست رسیدگی است.
از این 500
تومان، با کمک اطرافیان و مددکاری زندان، 310 میلیون تومان واریز کرده و 190 میلیون
تومان مانده که اگر پرداخت کنم دیگر به زندان برنمیگردم و حکم آزادیام صادر میشود.
چون فعلاً شغلی ندارم امکان پرداخت 20 میلیون در ماه را ندارم و دوباره درخواست
اعسار دادهام. اگر آزاد شوم، میخواهم با مادرم که خیاطی بلد است، کار کنم و برای
مزونها سفارش بگیریم. خانوادهام برای طلاق مرا بخشیده اند و کمکم ارتباطمان مثل
قبل میشود. وقتی زندان رفتم، مهنّا را به پدر و مادرم سپردم.
مهکامه از درب
خروج ستاد دیه رو به خیابان میرود. امیدش به نیکوکاران است، همه آرزوهایش در وجود
دخترش مهنّا خلاصه میشود که روزهای پایانی سال تحصیلی دوم ابتدایی را میگذراند.
این بار دیگر
سفته را مثل دفتر مشق امضاء نمیکند. از عواقب قانونیاش خبر دارد و افسوس زمانی
را میخورد که آگاهی حقوقی در حدّ اطلاعات عمومی را نداشت. خانواده او را به خاطر
طلاق و عبور از خط قرمز اعتقادی شان بخشیدهاند.
نیکوکارانی که
قصد کمک به آزادی زندانیان جرایم غیرعمدی نظیر این بانو را دارند میتوانند از طریق
شماره کارت 6037991899675916 در این امر خیر سهیم باشند. در صورت تمایل خیرین ضمن
مراجعه حضوری به ستاد دیه استان تهران واقع در خیابان کریمخان زند، خیابان سنایی،
اعرابی 5، پلاک 19، طبقه اول، میتوانند با شماره تلفن 88861992 تماس حاصل نموده و
با نحوه واریز کمکهای مالی در راستای آزادی زندانیان جرایم غیرعمد آشنا شوند.